السلام علیک یا فاطمه الزهراء (س)
 

هواداران حامد زمانی

چندماه پیش خواب دیدم که درمحضر اقااباعبدالله و حضرت عباس و عده ای دیگر هستم که گویا از بنی هاشم بودن و من هم در جمع کوچک آنها بودم و بسیار خوشحال که در کنار امام هستم ناگاه امام یک گویی که مواد منفجره بودنشان دادن وگفتن برای اینکه جلوی دشمنان رابگیریم یک نفرباید ان را بخورد تا این گوی منفجرشود و مانع ورود انها به اینجا شود هیچ کس حرفی نزد وامام گوی رااز بین جمع به من دادن و گفتن تو این کار را بکن برایم سوال بود که چرا من؟؟؟گوی را گرفتم و تا نزدیکی دهانم بردم ولی بعد ان را به طرف امام انداختم و به گریه افتادم و گفتم نه اقااین کاراز من برنمی اید.امام لبخند زیبایی زدن وچیزی نگفتن.حضرت عباس گفتن بدهید من این کار را می کنم امام گوی را به ایشان دادن وگفتن به خدا قسم که هیچ کس جزعباس ازپس این کاربرنمی آیدوفقط او می توانست این کار راانجام دهیدوبعد از خواب پریدم......
اوایل محرم روحانی مسجددانشگاهمان می گفتی یکی از افرادی که در کربلا و روز عاشورا حضورداشت تا اخرین لحظه در کنارامام بود وقتی خبرشهادت عباس به گوشش رسید به امام گفت دیگرکارمان تمام است وراه نجاتی وجود ندارد من یک اسب تندروبرای همچین لحظه ای اماده کرده ام بیاباهم فرارکنیم وگرنه مانندعباس کشته می شویم که امام به او گفتن توبرومن برای هدف دیگری اینجا هستم.
وقتی این روایت راشنیدم یادخوابم افتادم که امام را تنها گذاشتم........
 به راستی ماجزکدامین دسته ایم؟؟؟؟



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/9/21 توسط منتظر
تمامی حقوق مطالب برای السلام علیک یا فاطمه الزهراء (س) محفوظ می باشد